جستارهای شتاب زده

یادداشتهای داود مؤذنیان

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

🔶عدالت اجتماعی در آینه جنگ فقر و غنا

 

از اصول حاکم بر ساختار سیاسی اسلام، عدالت اجتماعی است که منافی هرگونه سوءاستفاده کردن از توده ها و استثمار آنهاست. اصلی رکین و شریف که خداوند متعال آن را از اهداف بعثت انبیاء برشمرده و می¬فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛ ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حقّ از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند»
به تعبیر امام موسی صدر؛ احکام اسلامی، عدالت اجتماعی و اقتصادی را در دل عبادات و از شروط صحت آن قرار می دهد؛ این نکته روشن می سازد که عدالت اقتصادی و اجتماعی ، تنها دو حکم فرعی و دو واجب عادی نیستند ، بلکه این دو بر اصول عقیده و ایمان ، بنیاد نهاده شده اند و از آنها جدا نمی شوند و اسلام نیز بر وجود ایمانی که ثمره اش عدالت در زندگی فردی و گروهی نیست ، صحه نمی گذارد. از اینجاست که عدالت اقتصادی و اجتماعی ، در اسلام ، دو موضوعی می شوند که عمیق و دائمی و گسترده اند ، زیرا آنها با سرشت مؤمن آمیخته¬اند و از گوهر وجودی او ، در امور فردی و گروهی ، سرچشمه می گیرند. 
اما سوال اینجاست که لازمه تحقق عدالت چیست؟ حضرت امام(ره) نظریه¬ای را به عنوان یک چهارچوب فکری کلان به جامعه اسلامی معرفی کردند که برآمده از بطن دین است. ایشان از نبردی سخن به میان می-آورند که لازمه تحقق عدالت است و آن جنگی مقدس می¬دانند. جنگی که در آن باید حاکمیت و مردم علیه دره¬های فقر و قله¬های ثروت به پا خیزند. جنگ فقر و غنا؛ نبردی که سبب ممانعت نخبگان و بدنه جامعه از تبدیل شدن مستضعفین و اقشار ضعیف به پله گاهی برای پا گذاشتن بر آنها جهت افزایش سرمایه سرمایه داران می¬شود. جنگ فقر و غنا یعنی آگاهی نخبگان نسبت به اهمیت مسئله فقر و وضع وخیم عدالت و پرداختن به این دو در کنار موضوعات دیگر اگر نگوئیم که ارجحیت قائل شدن نسبت به این دو در تناسب با سایر موضوعات. جنگ فر و غنا یعنی مطالبه همگانی جامعه نسبت به عدالت و کنشگری عدالتخواهی؛ یعنی شکستن سکوت در مقابل زیاده¬خواهان و اشرافیت نوکیسه؛ یعنی جهاد در راستای تغییر دوگانه شوم سرمایه-داری - مقدس مآبی. 
در حقیقت جنگ فقر و غنا امتداد نبرد حق و باطل است؛ نبردی که در طول زمان جاری و ساری بوده. در جنگ فقر و غنا، باطل در هیئتی دو چهره قرار دارد. یک چهره آن سرمایه¬داری است که چشم و گوششان مدهوش و مبهوت دائمی چنگ « لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ» شده. چنگی که صدای فتان آن دل اهل دنیا را می-رباید و سبب می¬گردد تا پرده «خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ» بر دل و جان و گوش و دیده آنها ¬افکنده شود تا دیگر نه فقر فقیر را، نه گرسنگی پسربچه دستفروش کنار چهارراه را، نه تنهایی و بیچارگی بچه¬های کار را، نه خجالت و شرم پدری کارگر در مقابل چشمان منتظر اهل خانه¬اش را، نه آوارگی و منجلاب زنی را که به خاطر لقمه¬ای نان برای فرزندش باید تن به خواسته¬های شیطان صفتان دهد و نه هزاران درد و بدبختی آوار شده بر جامعه را نبیند. 
اما چهره دوم باطل در ظاهر نوع و جنس دیگری دارد اما باطن و هدف آن همسو با سرمایه داری است. مقدس مآبی چهره دوم باطل، بسان نقابی زیباست که بر روی چهره¬ی زشتِ عفریتِ جهل گذاشته شده. اسلام 17 رکعت نماز و معنویت منهای عدالت گرچه ظاهری فریبنده نزد عوام الناس دارد اما اهل مداقه و معرفت بر کنه و باطن این جریان واقف¬اند و نیک می¬دانند که سرانتها و منزل و مأوای این دسته نیز چیزی از دسته نخست یعنی سرمایه¬داری کم ندارد. اسلام 17 رکعت و معنویت تهی از عدالت نیز در مقابل بی¬دادگری سکوت اختیار می¬کند، آنجا که باید فریاد وا اسلاما بزند سر در لاک کرده و پیشانی بر مهر گذاشته و عزلت نشینی اختیار می¬کند و آنجا که باید رگ غیرتش بجوشد، دامن خویش را از سیاست کنار می¬زند تا به پندار خویش آلوده به کثافات دنیا نگردد. 
«سرمایه داری + اسلام 17 رکعت» به پاس قسمی که در بارگاه باری تعالی یادکرده که «فبعزتک لاغوینهم اجمعین» از پا ننشسته و خط اغوا ظریف¬تر از گذشته دنبال می¬شود، اما جای سوال اینجاست که نیرویهای انقلابی و فرزندان خمینی و خامنه¬ای نیز این خط اغوا را آنگونه که هست شناخته¬اند و آنگونه که شایسته است مبارزه کرده¬اند؟ 
✅ منتشر شده در خبرگزاری رسا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
داود مؤذنیان

خاطرات راویان پیشکسوت از اردوهای راهیان نور - بخش پنجم

سیدابراهیم احمدی ثنا، از راویان پیشکسوت راهیان نور است. وی از سال 59 که جنگ شروع شد وارد جبهه شد و یک سال و نیم بعد از اتمام جنگ یعنی تا سال 68 در مناطق جنگی حضور داشت. خاطرات احمدی ثنا از اردوهای راهیان‌نور را می‌خوانید:

خدا توفیق داد و لطف الهی شاملم شد که از سال 59 که جنگ شروع شد وارد جبهه شوم. بواسطه اینکه منزل ما در همین آبادان بود و بعد هم خانواده مجبور شدند بخاطر وضعیت جنگی بیایند اهواز و تقریبا تا پایان جنگ این وضعیت را داشتیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم مجبور بودیم وارد جنگ بشویم، چون در منطقه جنگی بودیم. خدا این توفیق را داد که از همان سال 59  با صدای توپ و خمپاره آشنا شدیم. یعنی دقیقا به یاد می­آورم، کلاس پنجم ابتدایی بودم که وقتی از آبادان آمدیم اهواز، دو نفر از اخوی هایم زودتر از من رفتند جبهه و من هم از قِبل آنها این فرصت برایم پیش آمد و به صورت غیر قانونی مثل خیل عظیمی از بچه­های  رزمنده که سنشان کم بود وارد جبهه شدم.

مرحله اول تا منطقه دشت آزادگان و تا تقریبا نزدیکیهای خط مقدم رفتم، منتها توسط بچه های سپاه دستگیر شدم چون غیر قانونی و بدون مجوز تشکیلات رفته بودم و ما را آوردن تحویل خانواده دادند. اما یک هفته بعد دوباره رفتم و رسما آموزش دیدم و آمدم جبهه. خانواده­ام با جبهه رفتن من خیلی مخالفت میکردند، خوب راحت هم نبود که پدر و مادر اجازه بدهند بچه کم سن و سالشان برود به میدان جنگ.

من در خانه خیلی شیطنت میکردم و بچه خیلی پرجنب و جوشی بودم به طوری که پدر و مادرم و خواهر و برادرهایم را خیلی اذیت کرده بودم، اما بعد از رفتن به جبهه و آمدنم یک تحول عجیبی در درونم رخ داد. حال و هوا و فضای جبهه در من تحولی عظیم ایجاد کرده بود. یادم نمیرود که وقتی آمدم خانه، چهار زانو کنار مرحوم پدرم می­نشستم، شلوغ کاری نمیکردم و خیلی احترام به آنها میگذاشتم. طبق آنچیزی که در جبهه یادگرفتیم. حضرت امام می­فرمودند که جبهه یک دانشگاه است، و واقعا وقتی آنجا میرفتی این را حس میکردی که دارید یک درسی را پاس میکنید. پدر وقتی اخلاقم را دید که اینگونه تغییر کرده، گفت: دیگر از ناحیه من مشکل ندارد و هر زمان خواستی بروی جبهه میتوانی بروی.

خلاصه پای ما از آن زمان به جبهه باز شد و تا تقریبا یک سال، یک سال و نیم بعد از اتمام جنگ یعنی تا سال 68 من در مناطق جنگی حضور داشتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
داود مؤذنیان

خاطرات راویان پیشکسوت از اردوهای راهیان نور- بخش چهارم

* صلیب را از گردنش درآورد و چفیه بر شانه گذاشت:

 یک بار توفیق داشتم با کاروانی از دانشگاه علوم پزشکی سیستان و بلوچستان بریم منطقه سوسنگرد و دهلاویه و دشت چزابه. در چزابه وقتی ماجرا را شرح دادم و عملیات چزابه و اتفاقاتی که در آن سرزمین مقدس رخ داد را گفتم، بعد از صحبتم یک حال و هوای خاصی در کاروان پیش آمده بود، هرکه یک گوشه ای رفته بود و در حال خودشان بودند برخی نماز می­خواندند، برخی مشغول دعا بودند، بعضی­ها گریه می­کردند و یک حال و هوای خاصی حاکم شده بود. من هم یک گوشه ای نشسته بودم و نگاه به این جمعیت می­کردم که چشمم خورد به یک جوانی با پلاک و صلیبی که به گردن آویزان کرده بود. آمد سمت من و گفت اجازه می­دهید یک سوال بپرسم؟ گفتم بفرمایید. گفت من هرجا که رفتم و خواستم سمت خدا بیایم دوستانم می­گفتند خدا قبولت نمیکند، و امروز که به چزابه آمدم احساس می­کنم به آخر زندگی رسیدم و احساس کردم که باید برگردم.

یک عمره نماز نخواندم حالا اگر برگردم خدا من رو قبول میکند؟ من او را معرفیش کردم به روحانی کاروان و ایشان با او حرف زد و بعد این جوان صلیب را از گردنش درآورد و بجایش چفیه را روی شانه هاش گذاشت و شهادتین را در محضر این روحانی بزرگوار جاری کرد و از حاج آقا خواست که راه توبه و برگشت را به او نشان دهد. ما مسیحیانی داشتیم که آمدند و در شبهای خاطره (روز بحث روایتگری را دارند و هم شب بحث شبهای خاطره را برای کاروانها برگذار می­کنیم و از ماندگارترین برنامه های راهیان نور طبق گفته خود زائرین است) تشرف پیدا کردند به اسلام.

 * اسم مطهره را برای خودش انتخاب کرد:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
داود مؤذنیان

خاطرات راویان پیشکسوت از اردوهای راهیان نور- بخش سوم

مختصر تاریخچه ای در رابطه با راه اندازی کاروانهای راهیان نور:

قبل اتمام جنگ بصورت انفرادی یا با چند نفر از دوستان هم بخاطر دل خودمان میرفتیم دیدن مناطق عملیاتی، چون حال و هوای دوستان شهیدمان را میکردیم لذا میرفتیم مناطق. اما از اواخر 73 و اوایل 74 شروع کردیم به کاروان بردن به مناطق البته کاروانهای خیلی محدودی داشتیم مثلا کل زایرینی که سال 83 یا 84 میبردن چیزی حدود 400 یا 500 هزار نفر بود. چون خیلی مشکل بود تردد کردن به آن مناطق، خیلی از مناطق راه نمیدادن، بالاخره یک پدیده جدیدی بود که یک عده مردم عادی و غیرنظامی وارد مناطق جنگی و نظامی بشوند. مثلا همین شلمچه را تا پل نو بیشتر راه نمیدادند، تا همین پل نو هم که میخواستیم برویم باید برگه عبور از فرمانداری و قرارگاه جنوب ارتش تهیه میکردیم. چزابه هم به همین نحو بود و تا پل بستان بیشتر راه نمیدادند و کاروانها را که به آنجا میبردیم از کنار پل بستان باقی مناطقش را توضیح میدادیم. 

کم کم اینطوری روایتگری شکل گرفت. روایتها بیشتر در مورد حضور خودمان در مناطق عملیاتی بود. و کم کم تجربه ها در روایتگری و کاروان بردن  بیشتر شد و همان تعدادی که میامدند مبلغ راهیان نور میشدند و همینطور سال به سال تعداد راهیان بیشتر میشد تا اینکه احساس کردیم باید جایی بگیریم و مستقر بشویم تا بتوانیم جوابگوی مراجعه کنندگان باشیم چون دوستان از جاهای مختلفی میامدند. از آنجا که ما متولی این کار بودیم، هم در روایتگری و هم در اسکان انتظار این بود که ما اینکار را انجام دهیم. کم کم بچه های هم رزم همدیگر را پیدا کردند و تشکلی سال 75 بنا کردیم بنام راویان دفاع مقدس استان خوزستان. و زمانی که سردار ناظری مسئولیت اردویی سپاه را داشتند ارتباط برقرار کردیم و وقتی این تشکل را معرفی کردیم کاری کردند که این تشکل متولی روایتگری کل کاروانهای کشور باشد و بصورت نمونه و الگو برای کل استانهای کشور معرفی شد و نتیجه تشکیلات آنروز این هست که امروز در همه کشور این تشکیلات راه اندازی شده. بعد راه اندازی این تشکل جبهه ها را تقسیم بندی کردیم. در شوش آقای سرخه (از راویان قدیمی) جوابگوی کاروانها بود، در خرمشهر آقای بهرامزاده( از راویان قدیمی )، در مرکز استان هم بنده حضور داشتم و ما سه نفر را کاروانها میشناختند یعنی میدانستند که اگر بیایند اهواز باید با پوررکنی هماهنگ کنند در خرمشر با بهرامزاده و در شوش با سرخه. و ما همینطوری بچه های خوزستان را دور هم جمع کردیم و اولین همایش را با حضور سردار میرزاده که آن زمان فرمانده منطقه مقاومت خوزستان بود برگزار کردیم به عنوان همایش انجمن راویان فتح دفاع مقدس که آن موقع کلمه فتح هم جزء اسم انجمن بود اما بعدا با پیشنهاد سردار ناظری و برخی دوستان حذف شد و شد انجمن راویان دفاع مقدس. و استدلالی هم که شد این بود که ما دنبال فتح جایی نبودیم بلکه دفاع کردیم لذا همه هم پذیرفتند و این کلمه حذف شد. از سال 80 هم این تشکل رسمی شد و در تهران متولی پیدا کرد یعنی قبل آن متولی خاصی در مرکز نداشت، فقط در استان خوزستان خود بچه ها آنهم بخاطر دلسوزی بچه ها نسبت به این کار متولی آن شدند. اما از سال 80 در تهران متولی پیدا کرد که ابتدای امر خود سردار ناظری متولی این کار شد و در ابلاغیه ها برای استانها آوردند و در برنامه ها آمد و بقیه هم دیدند این حرکت را. بخاطر اینکه در حقیقت پایه و اساس راهیان نور بحث روایتگری است. چون اگر بازدید کننده و زائری بیاد و فقط با خاک و خاک ریز و دشت و جاهای مخروب مواجه بشود چیزی دستگیرش نمیشود. و در حقیقت معرف و کامل کننده این کار راوی هست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
داود مؤذنیان

خاطرات راویان پیشکسوت از اردوهای راهیان نور- بخش دوم

 

آنچه می‌خوانید، ادامه خاطرات سرهنگ علی رکابی‌بنا، از راویان قدیمی راهیان نور، درباره این حرکت عظیم فرهنگی و اجتماعی است.

شن‌های داغ فکه
فکه در مناطق عملیاتی یک نقطه مظلوم است و بیشتر نقاطش حالت رملی دارد.یک روز نزدیک ظهر بود که با کاروان به فکه رسیدیم. مکانی در فکه هست که شهید آوینی در آنجا شهید شد و عموما کاروانها به آنجا می‌روند و آن مکان را زیارت می‌کنند. وقتی از کاروان پیاده شد، دیدم خواهرها و برادرها کفش‌هایشان را درآورده‌اند. من که راوی بودم خجالت کشیدم و به تبع آنها کفشم را درآوردم. شروع به راه رفتن کردیم. در آن رملی که شن نرم هست و پاها در آن فرو می‌روند. زمین رملی مخصوصا وقتی آفتاب خورده باشد گرمای عجیب و سوزانی دارد و هرکسی نمی‌تواند تحمل کند. وقتی این صحنه را نگاه می‌کردم، که این جوان‌ها و نوجوان‌ها و آن خواهرها با چه‌اشتیاقی با پای برهنه توی آن گرمای سوزان و در آن شن داغ پیاده‌روی می‌کنند، خیلی برایم جذاب و پندآموز بود. توی آن لحظه خیلی از خودم خجالت می‌کشیدم که نتوانستم مثل آنها تاب بیاورم و آنقدر پاهایم سوخته بود که سعی میکردم توی هر نقطه‌ای که سایه‌ای پیدا می‌شد پاهایم را خنک کنم. اما آنها به راحتی داخل آن گرما و شن داغ حرکت می‌کردند. توان آنها و ذوقشان برای پیاده رفتن با پای برهنه در آن شن‌های سوزان به تبعیت از آن رزمندگانی بود که با لب تشنه در این دشتها حرکت می‌کردند و شهید می‌شدند. رزمندگانی که باید یک مسافت 17 - 18 کیلومتری را پیاده می‌رفتند. تصور اینکه یک فردی دارد با خودش کوله و اسلحه و تجهیزات انفرادی حمل می‌کند و توی آن گرمای طاقت فرسا آن مسافت طولانی را هم باید طی کند خیلی سخت است، تازه بعد این پیاده‌روی طولانی در آن گرما آن هم با آن تجهیزات، برسد به عراقی‌ها و بزند در دل دشمن و شروع کند به پیشروی کردن که این خود یک توان خیلی بالایی می‌خواهد. این توان عجیب را چه کسی به آنها داده بود؟ جز اینکه خداوند متعال عنایت کرده بود؟ و جز اینکه با توسل به امام زمان و عشق به امام خمینی(ره) و دفاع از ناموس و کشور بود؟ 
 زمانی که این اجساد مطهر را پیدا کرده بودند تشنگی‌شان محرز بود، یعنی مشخص بود که با دهان تشنه و لب عطشان شهید شده بودند و با آن حالت خداوند را دیدار کردند. به کاروانها می‌گفتیم که الان تصور کنید آن نوجوان یا جوان بسیجی را که تیر خورده و دارد خون از دست می‌دهد، می‌دانید کسی که خون زیادی از دست بدهد به شدت احساس تشنگی می‌کند، حالا با این وضع روی آن شن‌های داغ افتاده و زیر آن آفتاب سوزان، میان دشمن تا بن دندان مسلح و بیرحم از کشورش دفاع می‌کند. با این وضعیت دفاع کردند و شهید شدند. و واقعا آن طور جان دادن و جان را تسلیم خدا کردن یک آزمایش سخت است، خدا می‌داند در آن لحظه‌ها چه بر این بچه‌ها گذشت؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
داود مؤذنیان

راویان نور؛ خاطرات راویان پیشکسوت راهیان نور _ بخش اول

دریافت

توضیح:

حرکت عظیم فرهنگی، مذهبی واجتماعی راهیان نور به عنوان جریانی تاثیرگذار که سالیان درازی از عمر آن می­گذرد، توانسته است در اذهان، افکار و قلوب نسل جوان که دوران دفاع مقدس را درک نکرده­اند تاثیر بی­بدلیلی گذارد. و آن سالهای انباشته از پیام و کلام را برای این نسل تا اندازه­ای ملموس کند. این جریان ارزشمند همانند هر جریان تاثیرگذاری احتیاج به پشتیبانی فکری، فرهنگی و هنری دارد تا از ورود آسیبهای احتمالی بدان جلوگیری شود.

راویان این جریان عظیم که سهم بسیاری در آن دارند به عنوان عناصر و سرمایه­های این حرکت ارزشمند محسوب می­گردند، چرا که هرکدام از آنان کوله­باری از تجربیات و خاطرات ارزشمند دوران دفاع مقدس و دوران بعد از جنگ و سپس دوران روایتگری راهیان نور را با خود به همراه دارند. همچنین ایده­ها و نظرات، انتقادات و پیشنهادهایی که حاصل آن تجربه ارزشمند، چه در دوران جنگ و چه در دوران بعد از جنگ و دوران روایتگری، که می­تواند به پویایی، تقویت و هرچه بهتر شدن این حرکت عظیم کمک شایانی برساند. این انبوه تجربه و خاطره اگر به دست تابعین راویان نرسد قطعا خسارتی جبران ناپذیر است. براین اساس، این کوچکترین، به عنوان یک سرباز کوچک در عرصه فرهنگ برآن شدم که مقداری هرچند کم از این خاطرات را جمع آوری کرده تا پس از تدوین در اختیار خوانندگان عزیز قرار گیرد. انشاء الله. .

*ضرورت کار:

1- خدمتی هرچند کم و کوچک به شهداء چرا که این کار خود تبلیغی است در عرصه راهیان نور و معرفی برکات، جلوه ها و پیامهای آن به مخاطب

2- الگوبرداری به عنوان شیوه مناسب و صحیح روایتگری

3- جلوگیری از تحریفات

4- از بین نرفتن تجربیات، خاطرات و ایدها به عنوان گنجینه­ای ارزشمند که باید به نسل بعدی منتقل شود

5- آشنایی افرادی که توفیق حضور در راهیان نور را نداشته­اند با این جریان ارزشمند و ایجاد انگیزه برای شرکت در کاروانهای راهیان نور

مصاحبه با جناب سرهنگ علی رکابی بنا (تاریخ مصاحبه 10/2/96)

*معرفی:

بسم الله الرحمان الرحیم؛

نیمه دوم سال 64 بود که وارد بسیجِ سپاه پاسداران شدم. در 17 یا 18 سالگی. یک دوره نظامی برایمان در پادگان بخردیان بهبهان به مدت 45 یا 50 روز گذاشتند. پس از اتمام دوره ما را- اگر اشتباه نکنم- به منطقه مارد آبادان اعزام کردند و بعد از حدود یک ماه اعزام شدیم به پدافندی منطقه عملیاتی والفجر هشت. آنجا بود که وارد گردان امیرالمومنین به فرماندهی سردار سعید نجار شدم، که بعد از مدتی به علت بمبارانهای فاو مجروح و بعدها هم معلوم شد که شیمیایی شده­ام. بعد از مجروحیت، من را به سمت بیمارستان فاطمه الزهرا بردند. مسیر بیمارستان به گونه­ای بود که باید با قایق از رودخانه رد می­شدیم. در آنجا سه روز بستری بودم اما پزشکان نتوانستند تشخیص دهند که شیمیایی شده­ام و چون بیماریم، که اسهال و استفراغ خونی و تب و لرز خیلی بالا بود و باعث شده بود که به شدت لاغر بشوم، ادامه داشت و بهبودی حاصل نشد انتقالم دادند به بیمارستان شهید بقایی اهواز. در آنجا هم سه روز بستری شدم اما بعد از سه روز خودم بدون اینکه پزشکان خبر داشته باشند از بیمارستان فرار کردم و برگشتم منطقه. پس از اینکه مقداری حالم بهتر شد از آن بیمارستان هم مرخص شدم و با تعدادی از بچه­های رزمنده، گروهان ضد زره را به فرماندهی غلام عباس پیمانی که از بچه های اهواز بود تشکیل دادیم. این گروهان ماموریتهای داخل منطقه شلمچه را انجام می­داد و مصادف شد با عملیات کربلای چهار که از جزیره سهیل شروع کردیم و تقریبا 15 یا 20 روز بعد از عملیات به دلایلی باید از آن منطقه خارج می­شدیم. لذا به آبادان منتقل شدیم و در یک هتل بنام هتل پرشین مستقر شدیم. که البته دیگر اکثر بچه­ها یا شهید شده بودند و یا مجروح بودند. بعدها هم توفیق داشتیم و در عملیات های دیگری شرکت کردم.

اما در بحث روایتگری؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
داود مؤذنیان

عاقبت زندگی “سکولار ـ سرمایه‌داری”

 قتل میترا استاد به دست همسر سیاست­مدارش سوژه­ای شد برای بسیاری از واکاوی­ها و تحلیل­ها و حتی تسویه حساب­های سیاسی. صرف نظر از تحلیل­های سیاسی و واکاوی­های اطلاعاتی و جنایی این قضیه، آنچه که بایسته است پیشتر از این دست تحلیل­ها بدان توجه شود فروپاشی معنویت در سبک زندگی­های سکولار است.

 

زندگی که در آن تربیت دینی رنگ باخته، حدود و ثغور حجاب و عفاف در آن فرسنگها با یک خانواده مذهبی فاصله دارد و هیچ سنخیتی با یک رجل سیاسی در حکومت اسلامی ندارد، عکسهای خانوادگی و شخصی آن در فضای مجازی منتشر می­شود و غیرت و تعصب بر ناموس رنگ می­بازد، زندگی که امامین انقلاب در آن به فراموشی سپرده شده، انقلابی­گری ذبح شده و اشرافی گری در آن بیداد می­کند، زندگی که برخورد فیزیکی بین زوجین در آن وجود دارد، خانوادگی قلیان می­کشند و عکس آن را با افتخار در فضای مجازی قرار می­دهند. این سبک زندگی تهی از معنویت، پیشتر در حال احتضار بود و نجفی تیر خلاص را به آن می­زند.

 

تقریبا همه تحلیلها پیرامون قتل میترا استاد حول یک مسئله ثبوتی می­چرخد و آن مسئله پی بردن به اسراری است که در زندگی نجفی وجود داشته و منجر به این جنایت شده است. البته کشف این مسئله از وظایف مهمی است که حتما مطالبه جامعه نیز خواهد بود اما بعد دیگر این قتل یک مسئله سلبی است و آن تهی بودن یک زندگی از اخلاق و آموزه­های دینی است. اگر گوهر اخلاق و سبک زندگی اسلامی بر یک خانواده حاکم شود هیچ گاه افراد آن خانه به بیراهه­ها و کج راه­ها کشیده نخواهند شد و اگر هم با مشکلاتی مواجه شدند راه حل آن را خارج از دایره اخلاق و دینمداری نمی­جویند.

 

نگریستن به اقدام نجفی صرفا نگاه به شخص وی نیست، نجفی شناساننده یک سبک زندگی سکولار – سرمایه­داری و تهی از معنویت و دین­مداری و مدیریت تهی از اخلاق است. وی نماینده طیفی است که سالیانی است که فرسخ­ها با تفکر اصیل انقلاب اسلامی و آموزه­های دینی فاصله گرفته­اند. اما تاسف انگیزتر از این جنایت، زمانی است که می­بینیم این طیف سالیانی بر مراکز متعدد حساس و کلیدی همچون آموزش و پرورش مدیریت داشته­اند که این خود جنایتی بالاتر است.

 

ورشکستگی اخلاقی در مواجهه با این جنایت

 

واکنشها به این قتل در این چند روز هم جای بسی تامل دارد. از تسویه حساب­های قبیلگی گرفته تا توجیهات محیرالعقول هم قبیله­های جناب قاتل نسبت این قتل!! توجیهاتی که گاهی تا مغز استخوان خواننده را به درد می­آورد!! از تلطیف فضا و استفاده از عبارت کلیشه­ای «دیگران را قضاوت نکنیم، ممکن است برای ما هم پیش بیاید» - که البته باید به آنها گفت اولا قتل یک انسان، ذبح مرغ نیست تا برای هرکسی پیش­آید و ثانیا تحلیل و واکاوی یک حادثه با قضاوت تفاوت بسیار دارد و این را با کوچکترین تاملی می­توان دریافت - تا عملیات تهاجمی و مظلوم نمایی قاتل و هیولاسازی مقتول تا بدانجا که از طرف قبیله قاتل، اتهام روسپی و جاسوس جنسی بودن هم به مقتول داده شد و فتوا به مهدورالدم بودنش دادند. البته این فتوا در حالی است که طیف مذکور بارها در برابر حکم قصاص اعتراض و این حکم را یک عمل ضد انسانی معرفی کردند.

 

واکنش زنان همیشه مدافع حقوق بانوان اصلاح طلب هم درخور توجه بود. امثال معصومه ابتکار( به عنوان معاون زنان و خانواده رئیس‌جمهور) ، شهیندخت مولاوردی، پروانه سلحشوری، فاطمه حسینی، فائزه هاشمی و ... از جمله کسانی­اند که در موارد مختلف همانند دوچرخه سواری بانوان، خصوصاً حضور زنان در ورزشگاه‌ها و تقلیل جایگاه آنان به یک تماشاچی فوتبال تلاش فراوانی کرده­اند اما در این ماجرا گویی مقتول را زن نیافته­اند؟!! پیداست که فریادهای گوش خراش اینان در رابطه با حقوق زنان هم نسبی است و هر زمان با ملاحظات قبیلگیشان در تعارض باشد حقوق و عدالت را فدا می­کنند. به این واکنش عجیب سکوت سلبریتی­هایی را که در هر قضیه­ای ابراز وجود می­کردند نیز باید اضافه کرد. سوالی که باید مطالبه افکار عمومی از این دست سیاسیون و افراد چهره باشد این است که اگر همچنین مسئله­ای در بیرون از قبیله شما بوجود می­آمد به همین اندازه آرام می­ماندید؟؟   

اما موطن این همه بی­اخلاقی در رابطه با یک قتل که رسیدگی به آن وظیفه ذاتی قوه قضائیه و حق طبیعی اولیاء دم است، چیست؟ آیا این ورشکستگی اخلاقی علتی جزء به قهقرا رفتن و انحطاط امر سیاسی دارد؟ وقتی سیاست، حیثیت خود را به جای متالهین سیاسی و افراد انقلابی به عده‌ای کنش‌گر سیاسی تهی از اخلاق اسلامی و آموزه­های انقلابی بسپارد، محصولی جزء ورشکستگی اخلاقی در عرصه سیاسی نخواهد داشت.  

منتشر شده در خبرگزاری رسا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
داود مؤذنیان

نقدی بر یک مغالطه؛ حجاب در ترازوی اجبار

 پیشنهاد عقیم کردن زنان کارتن خواب، حضور زنان در ورزشگاه، پرستو خواندن یک مقتول، چیدن ویترینی بانوان در لیست‌های انتخاباتی و تلاش در جهت کشف حجاب نهایت رهآورد طیفی است که سالیانی تمام جهد خود را معطوف رویای رضاخانی خویش کردهاند؛ با این تفاوت که استراتژی خود را تغییر داده و به جای پوشیدن چکمههای رضاشاهی و توسل به زور و ضرب، با چکمه خدعه و تلبیس‌های رسانه‌ای پا بر اندیشه و عفاف بانوان کوبیده و با پروپاگاندای منفی همان غایت را دنبال میکنند.

 

از آنجا که هردم از این باغ بری میرسد، اخیرا یکی از قلم به مُزدان جریان مزبور در روزنامه اعتماد طی یادداشتی با ابراز تاسف از وجود قانون حجاب این قانون را دخالت در شخصیترین امور بانوان تلقی کرده و مدعی شده قوانین باید مطابق فرهنگ، عرف و هنجار‌های جامعه وضع شوند.

 

هرچند این مدعیات آنقدر معوج و ناپخته است که نیاز چندانی به تامل و جواب ندارد، اما از این باب که در رسانه منعکس شده باید نسبت به آن چند نکته را متذکر شد:

 

نکته اول: باید گفته شود که در اینگونه سخنان از کلمه «اجباری» سوء استفاده می‌شود و در واقع یک مغالطه رخ میدهد. صحیح این است که به جای کلمه «اجباری»، کلمه «قانونی» را قرار دهند، در آن صورت دیگر نمی‌توانند بحث را ادامه دهند. در این مورد جناب محقق ارجمند، حجت الاسلام سوزنچی به صورت مفصول بحثی را ارائه دادهاند که به خوانندگان محترم پیشنهاد می‌شود آن را مطالعه فرمایند.[۱]

 

از مدعی و نویسنده روزنامه مذکور باید پرسید نظرتان در مورد چراغ قرمز اجباری، پلیس اجباری، مدرسه اجباری، بیمه اجباری، کمربند بستن اجباری حین رانندگی، نفقه زوجین، ارث و میراث، تملیک و تملک و هزاران باید و نباید اجتماعی و قانونی که همه مقید به قید الزام هستند چیست؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
داود مؤذنیان

نگاهی به اثرات منفی بازی‌های دیجیتال دخترانه

 

تاثیر بسیار بالای بازی‌ها بر فرهنگ و تربیت، افکار و شخصیت افراد نزد کارشناسان و خبرگان عرصه فرهنگ و تربیت امری پذیرفته شده است و جای هیچ شک و تردیدی در آن وجود ندارد. اما بازی‌ها در بستر زمان تغییرات زیادی به خود دیده‌اند و امروزه با ظهور نسل‌های جدید بازی‌های مجازی، دیگر مقوله بازی نه یک وسیله صرفاً سرگرمی و برای سپری کردن بخشی از اوقات فراغت، که به یک بستر جدید زندگی با فرهنگ و احکام مخصوص به خود در دنیای مجازی تبدیل شده است و ماهیت بازی از یک مقوله اوقات فراغتی صرف به یک مسئله استراتژیک بدل گشته است.
راقم این سطور پیشتر در یادداشتی با عنوان «بازی‌های رایانه‌ای از جهت‌دهی به افکار تا خدمت به استعمار نوین» در همین روزنامه1، به بازی‌ها از جهت رواج خشونت، هدایت افکار و سلایق و شخصیت‌سازی در حد مجال پرداخت. این نوع از بازی‌ها (بازی‌های هیجان‌انگیز و خشن) به جهت داشتن ویژگی‌های هیجان‌آور بیشتر برای جنس ذکور جذاب هستند در حالی که بانوان به دلیل داشتن روحیاتی لطیف‌تر و احساسی‌تر بودن نسبت به آقایان، به ندرت جذب بازی‌های هیجان انگیز و خشن می‌شوند. از این رو شرکت‌های بازیساز برای ذائقه لطیف و زنانه جنس مونث نیز دست به کار شده‌اند و با طراحی بازی‌هایی برای این جنس و ذائقه، از آنان نیز دعوت به ورود و زیستن در دنیای مجاز کرده‌اند. 
تا اینجا شاید ظاهر قضیه عادی به نظر آید، حتی ممکن است برخی سؤال کنند که چه ‌اشکالی در ذائقه سنجی و بازی‌سازی برای هر جنس و ذائقه‌ای وجود دارد بلکه این مورد بسیار هم خوب است، اما با اندکی جست‌وجو در بازار بازی‌های خاص دختران که در همه مارکت‌ها و اپلیکیشن‌ها به راحتی قابل دانلود هستند از این ساده پنداری خارج می‌شویم. با نگاهی به این بازارها به وفور با بازی‌های دخترانه‌ای برخورد می‌کنیم که موضوعات آنها از قبیل آرایش، هالووین، دوستیابی (با جنس مخالف) و رفتن به محل قرار، آرایش قبل از ملاقات با دوست پسر، فرار از خانه و موضوعات این چنینی است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
داود مؤذنیان

مرض باستی هیلزی

 

اخیرا شنیده شد با دستور قوه قضائیه گیت­‌های ورودی شهرک اشراف‎نشین «باستی هیلز» در لواسان برداشته شد. شهرک «باستی هیلز» مثل شهرک کلاک، خارج از محدوده شهری لواسان ساخته شده است و آن را باید مصداقی از ساخت و ساز غیر قانونی در استان تهران در دهه نود دانست که یک شبه قیمت زمین‌های این منطقه را ده­‏‎ها برابر کرد. در شهرک کلاک هم ۱ میلیون متر مربع زمین تغییر کاربری پیدا می‌کند و یک شبه قیمتش ده‌ها برابر می‌شود.

ضمن تقدیر از عملکرد قوه قضائیه خواهان مبارزه انقلابی با این پدیده‎ی شوم هستیم. خوی اشرافی‌گری پدیده‎­ای است که همانند یک اپیدمی بدخیم قله را آلوده و به بدنه جامعه سرایت می­‎کند. مرض مسری که شهرک و شهرک نشینان مزبور نمادی از آن هستند. در واقع شهرک باستی هیلز نه یک شهرک که چهره عریان شده سرمایه‎­داری و نمادی از بی‎هویتی و خودباختگی عمیق فرهنگی است که این همه البته تنها بخشی از علائم عارضه مذکور به حساب می‎آید.

در واقع «باستی هیلزی»‌ها  بیمارانی­‌اند که در رویای زندگی آمریکایی و احساس حقارت از هویت خویش نسبت به هویت آمریکایی تا بدانجا پیش رفته‎­اند که حتی نام شهرک مسکونی‌شان را نیز هم‌وزن و مشابه شهرک اشرافی «بورلی هیلز» در لوس‌آنجلس نام گذاری کرده‌ و تنها به افرادی اجازه ورود می‎دادند که همانند خویش آلوده به بیماری بدخیم اشرافی­گری بودند. ابر سرمایه­‎دارانی که معلوم نیست این دارایی­‌های نجومی را از کجا بدست آورده و این خود احتیاج به ورود قاطعانه قوه قضائیه دارد. کما اینکه مردم در انتظار برخورد قاطع با دستان پشت پرده واگذاری زمین‌های وسیع آن منطقه به این ابر سرمایه‎داران و صاحبان ژن­‌های ویژه هستند.

شاید اگر بگوییم باستی هیلزیان را به عنوان نمادی از بی‌هویتی و عقده زندگی آمریکایی، باید در قامت  یک گونه از بدخیم‌ترین مبتلایان به سرمایه­‌داری و نوکیسگی مورد مطالعه و کالبدشکافی شخصیتی قرار داد سخن به گزاف نگفته باشیم.

#باستی_هیلز

#عدالت

#اشرافیگری

#لاکچری

منتشر شده در خبرگزاری رسا: اینجا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
داود مؤذنیان