* صلیب را از گردنش درآورد و چفیه بر شانه گذاشت:
یک بار توفیق داشتم با کاروانی از دانشگاه علوم پزشکی سیستان و بلوچستان بریم منطقه سوسنگرد و دهلاویه و دشت چزابه. در چزابه وقتی ماجرا را شرح دادم و عملیات چزابه و اتفاقاتی که در آن سرزمین مقدس رخ داد را گفتم، بعد از صحبتم یک حال و هوای خاصی در کاروان پیش آمده بود، هرکه یک گوشه ای رفته بود و در حال خودشان بودند برخی نماز میخواندند، برخی مشغول دعا بودند، بعضیها گریه میکردند و یک حال و هوای خاصی حاکم شده بود. من هم یک گوشه ای نشسته بودم و نگاه به این جمعیت میکردم که چشمم خورد به یک جوانی با پلاک و صلیبی که به گردن آویزان کرده بود. آمد سمت من و گفت اجازه میدهید یک سوال بپرسم؟ گفتم بفرمایید. گفت من هرجا که رفتم و خواستم سمت خدا بیایم دوستانم میگفتند خدا قبولت نمیکند، و امروز که به چزابه آمدم احساس میکنم به آخر زندگی رسیدم و احساس کردم که باید برگردم.
یک عمره نماز نخواندم حالا اگر برگردم خدا من رو قبول میکند؟ من او را معرفیش کردم به روحانی کاروان و ایشان با او حرف زد و بعد این جوان صلیب را از گردنش درآورد و بجایش چفیه را روی شانه هاش گذاشت و شهادتین را در محضر این روحانی بزرگوار جاری کرد و از حاج آقا خواست که راه توبه و برگشت را به او نشان دهد. ما مسیحیانی داشتیم که آمدند و در شبهای خاطره (روز بحث روایتگری را دارند و هم شب بحث شبهای خاطره را برای کاروانها برگذار میکنیم و از ماندگارترین برنامه های راهیان نور طبق گفته خود زائرین است) تشرف پیدا کردند به اسلام.
* اسم مطهره را برای خودش انتخاب کرد:
کاروانی از کرج داشتیم که ما رفتیم برای بحث شبهای خاطره. مسئول کاروان به ما گفت که در جمع ما تعدادی غیر مسلمان هستند. گفتیم انشاالله شهدا عنایتی میکنند، و رفتیم برای خاطره گویی. وقتی خاطره ای را در مورد شب وداع رزمندگان قبل از عملیات بازگو کردم یک حال و هوای خاصی پیدا شد و تو حالت گریه و آن حال معنویی که داشتند من مجلس را ترک کردم. یکی دو روز بعد مسئول آن کاروان را دیدم در قرارگاه راهیان نور، گفت: حاجی اتفاق عجیبی آن شب افتاد. گفتم چی شد؟ گفت یکی از آن خانمها که مسیحی بود بعد خاطرات شما و بعد اینکه رفتیم خرمشهر و شلمچه، ایشان درخواست کردند که میخواهم مسلمان بشوم. و بعد ایشان را خدمت امام جمعه محترم خرمشهر بردند و آنجا اسلام آورد و اسم مطهره را برای خودش انتخاب کرده بود.
بعد این جریان ما را به خاطر همین قضیه دعوت کردند به کرج با حضور خود همان خانم و آن کاروان، و مجلسی تشکیل داده بودند که ما آنجا صحبت کردیم و جریان را دوباره آنجا نقل کردیم و درخواست کردم که خود آن خانم بیاید و مستمعین از زبان خودش این جریان را بشنوند. خیلی از این اتفاقات در راهیان نور شاهد بودیم که باعث دلگرمی ما شده و باعث شده بیشتر احساس مسئولیت بکنیم به ویژه بعد تاکید حضرت آقا بر گسترش راهیان نور و اینکه فرمودند گنجینه است.
* غیرایرانیهایی که در گرمای پنجاه شصد درجه پا را برهنه میکردند:
ما در خوزستان در طول سال مشغول خدمت به راهیان نور هستیم. در تابستان که گرمای بالای 50 درجه داریم شاهد حضور مهمانان غیر ایرانی هستیم. که بعضا برای شرکت در سالگرد حضرت امام میآیند و بعد درخواست سفر به مناطق عملیاتی میکنند. از کشورهای متعددی هم هستند. از پاکستان، هند، اندونزی، از اروپا، از آفریقا، از خود آمریکا، در تابستان سوران زائر داریم و اغلب هم دانشجو هستند چون در این ایام دانشگاه تعطیل است لذا فرصتی پیدا میکنند تا به مناطق بیایند. که جا دارد دوستان در تهران این را ببینند که هنوز متاسفانه ندیدند. به خاطر وضعیت آب و هوایی خوزستان مناطق زیارتگاهی راهیان نور در تابستان خیلی خشک و گرم هست و معمولا ایرانیها در این ایام اینجا نمیآیند، واقعا جا دارد که به خاطر حضور میهمانان خارجی در این چند ماه تابستان دوستان در تهران این را هم در برنامه ها ببینند و لحاظ کنند. عده ی کمی هم نیستند، حداقل حدود هزار و چهارصد یا پانصد نفر در تابستان زائر غیر ایرانی داریم. جاهایی که ما خودمان در تابستان به سختی حضور پیدا میکنیم، مثلا در طلاییه دیدم در گرمای پنجاه شصد درجه، اینها پا را برهنه میکردند و در آن زمین های داغ با پای برهنه راه میرفتند.(ای کاش که مسئولین در تهران اینها را میدیدند. آیا نباید برای این اشتیاقها و ظرفیتها برنامه ریزی کرد؟). وقتی سوال از انگیزه میهمان های برای سفر به مناطق عملیاتی میشد میگفتند شما دفاع از اسلام کردید و اکثرشان میگفتند شما اینجا شهید دادیم و واقعا احساس تعلق میکردند در این مناطق. یکبار در موزه دفاع مقدس خوزستان داشتیم خداحافظی میکردیم از آنها که میخواستند برگردند به کشورشان، وقتی با یکی یکی آنها دست میدادیم ما را در آغوش میگرفتند و گریه میکردند، دقیقا مثل وداع شب حمله.
*زائران آمریکایی:
از آمریکا زائر داشتیم، یک تعداد مهندس و دکتر و ... که غیر مسلمان هم بودند. ما با یک حالتی که حالا به اینها چه باید بگوییم رفتیم خدمتشان و شروع کردیم از انقلاب ایران و کاری که امریکا با مردم ایران کرد و بعد دفاع مقدس را برایشان تعریف کردیم و منتظر واکنش آنها بودیم. اما دیدیم که بعد صحبتهای ما اینها آمدند و با ما شروع کردند دست دادن و روبوسی. و یکی دو روزی که در خوزستان بودند شاهد بودیم که خیلی عجیب تحت تاثیر قرار گرفتند و گفتند میرویم و پیام شما را در امریکا منتشر میکنیم.
* اگرحضرت آقا امر به جهاد کنند ما زودتر از شما ایرانیها به جبهه میآییم:
در کنار زوار عادی، فرماندهان عالی رتبه نظامی کشورهای دیگر هم مثل پاکستان، حزب الله لبنان، و کسانی که نامشان بدلیل مسائل امنیتیشان قابل انعکاس نیست آمدند و بازدید کردند. در یک جایی وقتی با فرماندهان اندنزی و پاکستان که آمده بودند صحبت میکردم، میگفتند اگر جنگی بشود و حضرت آقا امر به جهاد کنند ما زودتر از شما ایرانیها به سمت جبهه ها خواهیم شتافت. و همه اینها ضبط شده است که انشاالله زمانی برسد که بشود اینها را انتشار داد که خطری متوجه این دوستان نشود. شاید باورتان نشود که ما از عربستان سعودی زائر داریم که از طریق یک کشور ثالث میآیند چون اگر بخواهند مستقیم از آنجا بیایند یقینا با جلادان آل سعود مواجه میشوند. که این تاثیر دفاع مقدس و بیان حقایق و رویدادهای دفاع مقدس را میرساند. وقتی با عربستانی ها صحبت میکردیم آرزو میکردند که ای کاش که ما هم حکومتی مانند حکومت شما داشتیم.
* به شهدا قول میدهم:
در شلمچه یک دانشجوی مسیحی تبریزی نامه ای نوشته بود و گفته بود من مسیحی هستم، یعنی بودم. و امروز با دیدن این مناظر و این همه شهید ایمان آوردم. و به شهدا قول میدهم که تا آخر بر ایمانم ثابت بمانم. این متن نامه را در نمایشگاه اصفهان زده بودند که حضرت آقا در سفری که به اصفهان داشتند آن دست نوشته را ملاحظه کرده بودند، وقتی خواندند تاملی کردند و به سردار تولایی فرمودند که این فرد کجاست الان؟ سردار عرض کردند که اطلاع نداریم. آقا فرمودند اینها را پیدا کنید و داشته باشید. بعد بچهها رفتند تبریز پیگیری کردند و توانستند که شناسایی کنند و با وی مصاحبه ایی انجام دهند و... چون این جور چیزها باید مستند بشود که صرفا در حد ادعا و داستان نباشد.
منتشرشده درکیهان